روضــــه (3) حضرت علی اکبر (علیه السلام)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اللّهم صلّ علی فاطمه و أبیها و بعلها و بنیها بعدد ما أحاط به علمک
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
صلی الله علیک یا ابا عبد الله (حضرت علی اکبر)
وقتی لباس خونین یوسف را برای یعقوب پیامبر آوردند، نگاهی به پیراهن انداخت، پیراهن را به صورت چسباند شروع به گریه کرد. آنقدر گریه کرد که بعد از مدتی فروغ چشمانش رفت و نابینا شد. یعقوب فقط پیراهن خونین یوسفش را دید و اینگونه شد، اما دلها را روانهی کربلای حسین کنیم. آنجا که ابا عبد الله بالای سر علی اکبرش، (یوسفش) ایستاده. آنجا دیگر فقط حرف از پیراهن خونین نبود. نگاه به قامت رعنای جوانش میکرد. بدن تکه تکه شده بود. از شدت مصیبت زانوهای مبارک خم شد. و زانوی به زمین زد. التهابی دل حسین (علیهالسلام) را پر کرده و آرام و قرار نداره. صورت را به صورت علی گذاشت.
ای خدا این کشته جانان من است/ ای خــــدا این راحت جـان من است
ای خدا این نور چشمان من است/ ای خــــدا این سرو رعنای من است
تا رسیدم بر سرش جان داده بـــود/ غرقه خون بر روی خاک افتاده بود
آمــــدم بالین او امـــا چـــه ســــود/ تشنه لـب در معرکه جان داده بود